ساره جون عشق من
سلام به محمد جونم الان نمیخوام برات بنویسم میخوام از ساره جون دختر خاله ی نازم بنویسم به نام پروردگار یکتا .... روزی روزگاری من یه دختر خاله ای داشتم (ودارم) که از مامانم 2 سال کوچکتر بود مثل همه که با دختر خاله هاشون بازی میکردند من نمیتونستم بازی کنم چون دختر خاله ام بزرگ بود وقتی من به دنیا اومدم 16 روز دیگه یه پسر به دنیا اورد(یعنی انقدر بزرگ بود) پسرش احسان 16 روز از من کوچکتر بود و احسان میشد پسر دختر خاله ام.... من دلم یه دختر خاله میخواست ولی نمیتونستم داشته باشم چون خاله هام 2 تاشون از مامانم بزرگتر بودند ولی هنوز امیدی بود چون دختر خاله ام میتونست یه دختر بیاره تا بشه دختر خاله من وقتی من 8 سالم بود طاهره جو...