یک روز خوب با عارفه و مهدیسا
سلام دوستای خوبم
اومدم خاطره اون روزی که با عارفه و مهدیسا رفتیم بوستان نرگس رو براتون بگم
راستش من کلاس چهارم که بودم یکنفر اومد تو مدرسمون و افتاد کلاس من یعنی سرو
من اولاش از این دختر خیلی خوشم نمیومد و بهش محل نمیدادم
بعد یک روز معلممون خانم الماسپور بچه هایی که درسشون قوی بود رو تو کلباس نگه داشت و اونایی که درسشون یکم ضعیف تر بود رو فرستاد بیرون کلاس
از قضا من رو نگه داشت و این دختر رو بیرون کرد/....
بعدش به ما گفت هر کدومتون یکی از این بچه ها رو انتخاب کنین تا باهاشون درس هارو کار کنین تا قوی تر بشن
خلاصه همه یه نفر رو انتخاب کردن و من یکی دیگه از بچه ها موندیم
اونم یکنفر رو انتخاب کرد و فقط من و همون دختر موندیم
من واقعا دوسش نداشتم و نمیخواستم باهاش کار کنم
ولی تصمیم خودمو گرفتم و رفتم با قاطعیت گفتم خانم من نیازاده رو میخوام
اونم گفت(ممنون زهرا جون امیدوارم سرگروه خوبی باشی)
و خلاصه از اونروز من و عارفه نیازاده با هم دوست شدیم و خداروشکر درس عارفه تا اخر سال عالی شد و اخر سال از من بسیار تشکر کرد
معلممون هم خیلی تشکر کرد ازم و واقعا خوشحال بودم که تونستم درس یکی رو بهتر کنم
البته درس عارفه خیلی هم بد نبود فقط بی دقتی میکرد و من اینو متوجه شدم
هر هفته تمرین بهش میدادم مثلا تو یه برگه a4 دو سه تا سوال از هر درس مینوشتم و شنبه بهش تحویل میدادم و باید تا شنبه هفته بعد بهم تحویل میداد و منم گزارش کار رو به خانم الماسپور میدادم
ولی عارفعه سال بعد از مدرسمون رفت چون خونشون دور بود به مدرسه و اذیت میشدند
ولی از اون سال ما سالی یه بار با هم قرار میزاریم بوستان نرگس و لهم هدیه میدیم و بازی میکنیم
سال 98 که رفتیم و اما امسال که 29 شهریور بود و باهم دوباره قرار گذاشتیم و با رعایت پروتکل بهداشتی همو دیدیم
اندفعه اون خاله و دختر خالشم اورده بود که دختر خالش کلاس سوم بود و اسمشم مهدیسا بود
خلاصه ما اول هدیه هارو بهم دادیم بعد اومدیم بریم پیست دوچرخه سو.اری که دیدیم بسته اس
ناراحت شدیم ولی هنوز 2 بازی دیگه وجود داشت
رفتیم ترامپولین و بعد اومدیم یکم خوراکی خوردیم و بعدش رفتیم پارک بادی
قبل از ما همه رو ضد عفونی کردن و بعد ما رفتیم تو خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییی خوش گذشت
بوستان نرگس یه پارک زنانه خیلی خیلی بزرگه و یه عالمه چیزای تفریحی داره و فضاشم سرسبز و عالیه
و نزدیک ساعت 7 و نیم بود که از هم خداحافظی کردیم و رفتسیم خونه هامون
اونروز خیلی به من و محمد خوش گذشت چون محمدم با خودم برده بودم
من و عارفه هدیه های کوچیک بهم میدیم و از این هم خوشحالیم
اینم هدیه هام^^
وای فقط اون اویز سیر رو نگا کن
اینم چهارمین نقاشیمون که فکر کنم از همش بهتر شده(.
اخه من قربون خودت و اون نق4اشی های خوشگلت بشم محمد عزیزم
فقط شما اون اولی رو نیگا کنین! چه ادم چاقی
اخری هم چه ادمای عصبانی😪
خب پست امروزم تموم شد*
راستی بچه های لطفا تو یکی از پستاتون به من یاد بدید چجوری نوشته هارو رنگی کنم
تخه من کامپیوتر میام بلد نیستم
دوستتون دارم
تا یه پست دیگه خدانگهدار